دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
خواهر سلام ! با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش
خواهر ! زمان زمان برادر کشی ست باز
شاید به گوش ها نرسد بیت آخرش
می خواهم اعتراف کنم : هر غزل که ما
با هم سروده ایم ، جهان کرده از برش
با خود مرا ببر که نپوسد در این سکون
- شعری - که دوست داشتی از خود رهاترش
دریا سکوت کرده و من حرف می زنم
حس می کنم که راه نبردم به باورش
دریا ! منم - همو که به تعداد موج هات
با هر غروب خورده بر این صخره ها سرش
هم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها
خون می خورند از رگ های در خون شناورش
خواهر ! برادر تو کم از ماهیان که نیست
خرچنگ ها مخواه بریسند پیکرش
دریا سکوت کرده و من بغض کرده ام
بغض برادرانه ای از قهر خواهرشمن شاعرش نیستم....
دنیا رو ببین هر گلابی فروشی واسه من وبلاگ نویس شده
ولی قشنگه ....
سلام
خبری ازت نیست . کجایی؟
شاد باشی..
شعر از محمد علی بهمنی است.
حس دوستداشتنی... حس دوستداشتنی...
وب قشنگی دارید. ممنون به منم سر زدید.عید قربان و شب یلداتون مبارک. التماس دعا