در میان جمع ولی تنها....

چو خوانی بدانی.....

در میان جمع ولی تنها....

چو خوانی بدانی.....

برای خواهرم..

دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش

خواهر سلام ! با غزلی نیمه آمدم

تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش
خواهر ! زمان زمان برادر کشی ست باز
شاید به گوش ها نرسد بیت آخرش
می خواهم اعتراف کنم : هر غزل که ما
با هم سروده ایم ، جهان کرده از برش
با خود مرا ببر که نپوسد در این سکون

-
شعری - که دوست داشتی از خود رهاترش

دریا سکوت کرده و من حرف می زنم
حس می کنم که راه نبردم به باورش

دریا ! منم - همو که به تعداد موج هات
با هر غروب خورده بر این صخره ها سرش

هم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها

خون می خورند از رگ های در خون شناورش

خواهر ! برادر تو کم از ماهیان که نیست
خرچنگ ها مخواه بریسند پیکرش
دریا سکوت کرده و من بغض کرده ام
بغض برادرانه ای از قهر خواهرش

من شاعرش نیستم....

نظرات 4 + ارسال نظر
آخوند کش دوشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:00 ق.ظ

دنیا رو ببین هر گلابی فروشی واسه من وبلاگ نویس شده

سعیده شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:04 ب.ظ http://kaktoos55.blogsky.com/

ولی قشنگه ....
سلام
خبری ازت نیست . کجایی؟
شاد باشی..

حسام یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:21 ب.ظ

شعر از محمد علی بهمنی است.
حس دوست‌داشتنی... حس دوست‌داشتنی...

وفا جمعه 30 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:14 ق.ظ http://www.solage.blogfa.com

وب قشنگی دارید. ممنون به منم سر زدید.عید قربان و شب یلداتون مبارک. التماس دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد